رستاق نیوز - "اتولوگ"  یا همان اتول کوچک یک حلقه لاستیک فرسوده دوچرخه یا موتورسیکلت بود که حکم بهترین اتومبیل های امروزی را داشت و ما بچه های دیروز به قول امروزی ها با آن "دور ، دور " می کردیم .

“اتولوگ”  یا همان اتول کوچک یک حلقه لاستیک فرسوده دوچرخه یا موتورسیکلت بود که حکم بهترین اتومبیل های امروزی را داشت و ما بچه های دیروز به قول امروزی ها با آن “دور ، دور ” می کردیم .

پس از خواب صبحگاهی یا چاشت نیمروزی گروه  اتولوگ بازان یکی یکی از راه می رسیدند یکی اتولوک را در دست گرفته بود ، دیگری آن را حمایل ساخته بود و آن یکی بر گردان آویزان نموده به میعادگاه پورشه سواران آن روز می پیوست .

مدل اتولوگ ها با هم فرق داشت همانگونه که سایز لاستیک دوچرخه ها و موتور سیکلت ها متفاوت بود بعضا بزرگترها از لاستیک برخی خودروها نیز برای اتولوگ بازی استفاده می کردند ولی مرسوم همان بود اول لاستیک دوچرخه و بعد موتورسیکلت .

تک وتوکی هم زانتیا داشتند یک رینگ فولادی بدون سیم دوچرخه که با یک تک سیم مفتول سرکج که درپشت آن می گذاشتند به حرکت در می آمد .

بقیه اتولوگ ها با ضربه دست که به صورت متوالی بر پشت آن می زدند راه می افتاد  اتولوگ بازان جمع شده بودند و زمان حرکت فرا می رسید اگر برنامه مسابقه بود همه در یک خط قرار می گرفتند و مقصد را مشخص می کردند و اگر مسابقه ای در کار نبود و فقط “دور دور” بود بزرگترها همیشه با قلدری پیشتاز بودند .

اتولوگ ها با صداهایی که از دهان ساخته می شد روشن می شدند و گاز می خوردند گاهی ریپ می زدندند و گاهی زوزه می کشیدند .

در سرپیچ ها آهنگ بوق ها متفاوت بود از بوغ بلبلی تا صوت انکر الاصوات در بوغ ها شنیده می شد .

در این بازی برخلاف بسیاری از بازی های امروزی کودکان ،  تحرک نقش اصلی داشت (دویدن ، حرکت متوالی دست ها ، حتی تخلیه انرژی از نعره ها و فریادها )

در دور دور اتولوگ ها تصادف هم رخ می داد ولی این تصادف نه خسارت جانی داشت و نه خسارت مالی ، کوچه های آبادی را یکی پس ازدیگری زیر پای می گذاشتیم و پس از ساعتی خسته و کوفته در راه پله های آب انبارسرحوض  ، یا ساباط جلو مسجد تغار پاتوق می کردیم .

چهره ها خاک گرفته ، لب ها خشکیده و دست ها کبود شده بود یکی ، یکی به آب انبار می زدیم و ازآب خنک آب انبار هم می خوردیم و هم سر و صورتمان را صفا می دادیم .گوئی این آب ازهمه آب های کره زمین تگری تر و از همه نوشابه ها خوشگوارتربود . چه خوب بود آن روز ها و چه زود گذشت آن ایام شیرین ……

  • نویسنده : محمد رضا قانع عزآبادی